آبیِ آبان

به قلم حمید آبان

آبیِ آبان

به قلم حمید آبان

۲ مطلب با موضوع «دل‌نوشت» ثبت شده است

شب هنگام، چشمانت که طلوع می کند، ماه درخشان تر به نظر می رسد، چرا که نور خود را وام دار نگاه توست. پرده سیاه شب هم تاب مقاومت در برابر نور چشمانت را ندارد، و زمین سرد و تاریک به لحظه ای گرم و تابان می شود. چه اعجازی در چشمانت نهفته، که نظام طبیعت را بر هم می زند.
به برکت قدم هایت، کلمات در این سرزمین جوانه می زنند، قصه می شوند و هر درخت آبستن داستان هاییست به رنگ مهر، و به لطافت باران. کاش از کنار دل ما هم گذر کنی، کمی روی احساس قدم بزنی، کمی بر سر شعر دست نوازش بکشی، و جرعه ای از ترنم چکامه ها بنوشی، تا به یمن حضورت جان دوباره ای یابد این قلب محبوس در سکوت. کاش کنار جوی معرفت بنشینی، پای در آب بگذاری و جاری روان رود را به حضورت متبرک کنی، و کاش های بسیاری که تنها به لحظه ای از حضور تو محتاج اند.

  • حمید آبان

عبور می‌کرد از لابه‌لای موهایت پرتو خورشید، و به انعکاس آسمان درون نگاهت خیره می‌شدم. تو برایم از مهر می‌گفتی و من خورشید را درون چشم‌هایت جستجو می‌کردم. کلمات صف کشیده بودند، تا شعری شوند بس جانسوز و غزلی که بر دل هر عاشقی آتش بیاندازد، اما سکوت کردند و زیر باران پاییزی آن روز بین قطره‌های اشک گم شدند. تو رفتی، آمدی و باز رفتی، و دل من همانجا کنار خیابان جا ماند، زیر درخت سپیدار. آن روز که از کنار درخت می‌گذشتم، تو را دیدم، که بر بلندترین شاخه درخت به تکه غزلی بدل شده بودی، و عشاق جوان تو را زمزمه می‌کردند، آن زن زیباروی که درون چشم‌هایش خورشید داشت، و عاشقی زیر سایه سپیدار برایش شعر می‌گفت. تو رفتی، آمدی و باز رفتی، و شعرها یکی یکی فراموش شدند، و قصه این عشق لابه‌لای کلمات کتاب‌ها و قصه‌ها روایت شدند...

  • حمید آبان
آبیِ آبان

روزنوشت ها، موسیقی، فیلم، کتاب.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب