آبیِ آبان

به قلم حمید آبان

آبیِ آبان

به قلم حمید آبان

دختری با خورشید درون چشم‌هایش

چهارشنبه, ۱۴ دی ۱۴۰۱، ۰۲:۱۲ ب.ظ

عبور می‌کرد از لابه‌لای موهایت پرتو خورشید، و به انعکاس آسمان درون نگاهت خیره می‌شدم. تو برایم از مهر می‌گفتی و من خورشید را درون چشم‌هایت جستجو می‌کردم. کلمات صف کشیده بودند، تا شعری شوند بس جانسوز و غزلی که بر دل هر عاشقی آتش بیاندازد، اما سکوت کردند و زیر باران پاییزی آن روز بین قطره‌های اشک گم شدند. تو رفتی، آمدی و باز رفتی، و دل من همانجا کنار خیابان جا ماند، زیر درخت سپیدار. آن روز که از کنار درخت می‌گذشتم، تو را دیدم، که بر بلندترین شاخه درخت به تکه غزلی بدل شده بودی، و عشاق جوان تو را زمزمه می‌کردند، آن زن زیباروی که درون چشم‌هایش خورشید داشت، و عاشقی زیر سایه سپیدار برایش شعر می‌گفت. تو رفتی، آمدی و باز رفتی، و شعرها یکی یکی فراموش شدند، و قصه این عشق لابه‌لای کلمات کتاب‌ها و قصه‌ها روایت شدند...

  • حمید آبان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آبیِ آبان

روزنوشت ها، موسیقی، فیلم، کتاب.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب